عاطفه های عاشقانه
تو را دوست دارم
در این باران
میخواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران میخواستم
میخواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…
خدایا
حکمتت هر چی که هست قشنگه
حتی نرسیدن به معشوقه ام...
می گــــم : خداحــافظ
که تُــو،
چشم تـَــر کـنی که بـگــی: کـجـا؟
مَگـه دَست خُودتـه این اومَــدنو رَفتـَــنا ؟
.
.
بعدش سفت بغلم کُـنی بـگــــی:
که هیچ رفتَــنی تـُـو کار نیست اینـو توو مُخت فرو کُـن !
.
.
هَمیـن جـا ، بـه دلت اشاره کُنی ، جاتـه تا هَمیشـه!
آخــــر سَرش هم مُحکـم بگی: شـیر فـَهم شــد؟
.
.
که مَــن ، دل ضَعفـه بگیرم از این همـه عاشقانـه های مَردونـه و مُحـکَمت ..!
Power By:
LoxBlog.Com |