عاطفه های عاشقانه

من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



بیرون بهار شده



پس چرا اینجا پاییز وسرد است



بیرون هوا آفتابی است



پس چرا اینجا تاریک و نمور است





من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



بیرون هیاهوست گویی جشنی برپاست



پس چرا اینجا سکوت است و سکوت



بیرون همه چیز تازه و جدید است



پس چرا اینجا همه چیز کهنه و تکراری است





من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



بیرون همه با هم بازی میکنند



پس چرا اینجا هیچ همبازی نیست



بیرون همه در فکر امدن عید هستند



پس چرا اینجا هیچ عیدی نیست





من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



وهر روز تو را میبینم که زیباتر از همیشه ای



پس چرا من اینجا دارم میپوسم



هر روز احساس میکنم که به من نزدیکتر هستی



پس چرا هیچوقت به سلولم نگاه نمیکنی





من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



و در خیال خودم دست های تو را میگیرم



پس چرا دستهای من انقدر سرد است



هر روز منتظرم که با من حرف بزنی



پس چرا هیچ صدایی از تو نیست





من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



میبینم که تو هم تنهایی



اخر این تنهایی چیست که به سراغ من و تومی آید





من زندانی سلول 65 هستم



که از کنار میله ها بیرون را مینگرم



زندانی سلول 68



با تو این سلول را دوس دارم



بی تو هیچ شوری به ازادی ندارم



سروده (سامان نامی)



نظرات شما عزیزان:

بهناز
ساعت13:32---1 خرداد 1391
چرا نظر من نمایش داده نمیشه؟؟
راستی آوا وبلاگت خیلی قشنگ شده


بهناز
ساعت13:02---1 خرداد 1391
واقعا قشنگ بود تو محشری
براووووووووووووووووووو


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11:11 توسط تنها| |


Power By: LoxBlog.Com