عاطفه های عاشقانه

<سروده ای از خودم>



دیرگاهیست دراین کنج زمان

کنج این خلوت تاریک سکوت

آشیانه میکنم

مثل یک کودک سرمست و شجاع

صورتم را

دزدانه ز باران قایم میکنم

شاد شاد

مست مست

کاش دراین کوچه کسی رد نشود

حتی باران هم

آخرین نبض حضور تو را

حس نکرد

خوش خیال است که من مست توام

ساعتم

ای وای

خیس شداز تنهایی!!

دیرگاهیست که این عقربه ها

مانده برلحظه ی تاریک وداع

دل من میگیرد

سالهاست

که گذشت از کوچت

و هنوز هم باران

آخرین نبض حضور تو را

حس نکرد

وهنوزم صورتم را

دزدانه زباران قایم میکنم

زیر باران مانده ام به انتظار

دلم یک سایبان میخواهد

سایبانی از جنس حضورت

چتر شو بر سر من

دیرگاهیست که اشکم دیدنیست

حتی باران هم

شوری اشکهایم را

حس نکرد...



نظرات شما عزیزان:

شعله
ساعت10:50---9 مرداد 1391
گل یاس پر احساس خیلی قشنگ گفتی.

بهناز
ساعت10:36---2 خرداد 1391
تو هم شاعری عاطفه جون
افرین خیلی قشنگه موفق باشی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:,ساعت 8:44 توسط تنها| |


Power By: LoxBlog.Com